Thursday, September 26, 2013

سعدی

دوش دور از رویت ای جان،جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

در تفکر،عقل مسکین،پایمال عشق شد
با پریشانی،دل شوریده،چشم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت،گرد شهرستان دل
شحنه ی عشقت،سرای عقل در طبطاب داشت

نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

دیده ام می جست و گفتندم نبینی روی دوست
خود درفشان بود چشمم کاندرو سیماب داشت

ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود
کی گمان بردم که شهد.آلوده زهر ناب داشت

سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

No comments:

Post a Comment