Monday, April 25, 2016

غروب_دائم_شمس

#غروب_دائم_شمس
مدتی كار بدين منوال سپری شد تا اينكه آتش حسادت مريدان خام طمع شعله ور شد توبه شكستند و آزار و اذيت شمس را از سر گرفتند شمس از رفتار و كردار نابخردانه اين مريدان رنجيده خاطر شد تا بدانجا كه به سلطان ولد شكايت كرد
خواهم اين بار آنچنان رفتن
كه نداند كسی كجايم من
همه گردند در طلب عاجز
ندهد كس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز گويند اين
كه ورا دشمنی بكشت يقين
او چندين بار اين سخنان را تكرار كرد سر انجام بی خبر از قونيه رفت و ناپديد شد بدينسان تاريخ رحلت و چگونگی آن بر كس معلوم نگشت

No comments:

Post a Comment