Thursday, November 24, 2016

اردلان سرفراز

گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی؟
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی

فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

گفتم که عطش می کُشدم در تب صحرا
گفتی که مَجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجا ست
گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز؟
گفتی که تویی تو، خود پاسخ این راز

"اردلان سرفراز"

No comments:

Post a Comment