در شعر ذیل سعدی
دنیا را به خاطر فانی بودن قابل اعتنا
ندانسته و اشاره میکند که عارفان به هرچه راکه ثباتی و بقایی نداشته باشد ،اگرچه
همۀ ملک جهان باشد به هیچش نمیخرند.و سپس ادامه میدهد که ای کسانی که بر زمینید
همه وقت زمین مال شما نیست که دیگران منتظر آمدن به این دنیا هستند و شما باید بار
به بندید.سپس مردم غافل را تشبیه به گوسفندانی میکند که با توجه به اینکه گرگ مرگ
هر روز تعدادی از آنان را طعمۀ خود میکند،بقیه خیره به گرگ مینگرند و هیچ عبرتی
نمیگیرند.و در نهایت آرزو میکند که ای کاش خلایق قدر این انفاس و قدر وقت خود را
میدانستند تا در این چند روزه با اعمال و کردار صالح خود را مشمول رحمت الهی
میگردانیدند.
دنیی آن قدر ندارد
که بر او رشک برند یا
وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند
در این مشتی خاک الحق
انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی
و بقائی نکند گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند
این سراییست که
البتّه خلل خواهد کرد خنک
آن قوم که در بند سرای دگرند
دوستی با که شنیدی
که به سر برد جهان حق عیانست ولی طایفه ای بی بصرند
ای که بر پشت زمینی
همه وقت آن تو نیست دیگران در شکم مادر و پشت پدرند
گوسفندی برد این
گرگ مزوّر هر روز گوسفندان دگر خیره درو مینگرند
آنکه پای از سر
نخوت ننهادی بر خاک عاقبت خاک شد و خلق بدو می گذرند
کاشکی
قیمت انفاس بدانندی خلق تا
دمی چند که مانده است غنیمت شمرند
سعدیا مرد نکونام
نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند
No comments:
Post a Comment