بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقل حال ماست آن
چون؟غم خود نیست این بیمار را
چون؟غم جان نیست این مردار را
مرده ی خود را رها کرده است او
مرده ی بیگانه را جوید رفو
گفت حق:ادبارگر ،ادبار خوست
خار روییده،جزای کشت اوست
آنکه تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گلی گیرد بکف ،خاری شود
ور سوی یاری رود ماری شود
کیمیای زهر و مار است آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی
No comments:
Post a Comment