Friday, September 19, 2014

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا


معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا


کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا


ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد


باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا


یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی


غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا


هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی


نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا


زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه


هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا


زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش


عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا


شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد


خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا


از دولت محزونان وز همت مجنونان


آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا


عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد


عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا


ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل


کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا


درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد


همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا


آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین


با نای در افغان شد تا باد چنین بادا


فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی


نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا


آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی


نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا


شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی


تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا


از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی


ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا


آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد


اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا


بر روح برافزودی تا بود چنین بودی


فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا


قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد


ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا


از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش


این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا


ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد


این بود همه آن شد تا باد چنین بادا


خاموش که سرمستم بربست کسی دستم


اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

No comments:

Post a Comment