Friday, September 5, 2014

غزل آتشین

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن


ترک من خراب شب گرد مبتلا کن


ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها


خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن


از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی


بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن


ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده


بر آب دیده ما صد جای آسیا کن


خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا


بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن


بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد


ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن


دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد


پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن


در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم


با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن


گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد


از برق این زمرد هی دفع اژدها کن


بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

No comments:

Post a Comment