Thursday, December 29, 2011

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
درین سراب فنا چشمه‌ی حیات منم؟
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
... که نقش بند سراپرده‌ی رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پر و پات منم؟
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم؟
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه‌ی صفات منم؟
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی جهات منم؟
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی دان که کدخدات منم

No comments:

Post a Comment