همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده ی من بر فلک استاره شمرد
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی؟
خستهای را که دل و دیده به دست تو سپرد
گر شدم خاک ره عشق مرا خُرد مبین
آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خُرد؟...
☼☼☼
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد...
همه شب دیده ی من بر فلک استاره شمرد
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی؟
خستهای را که دل و دیده به دست تو سپرد
گر شدم خاک ره عشق مرا خُرد مبین
آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خُرد؟...
☼☼☼
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد...
No comments:
Post a Comment