Saturday, November 17, 2012

مولانا--- همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد


همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده ی من بر فلک استاره شمرد

خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد

چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی؟

خسته‌ای را که دل و دیده به دست تو سپرد

گر شدم خاک ره عشق مرا خُرد مبین

آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خُرد؟...

☼☼☼


بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد

آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد...

No comments:

Post a Comment