کسی در بندغفلتماندهای چون منندید اینجا
دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا
سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران
به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی
توانگر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا
زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد
به مژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا
تحیرگر به چشم انتظار ما نپردازد
چه وسعت میتوان چیدن زآغوش امید اینجا
ترشرویی ندارد یمن جمعیت در این محفل
چو شیر این سرکهات از یکدگر خواهد برید اینجا
به دل نقشی نمیبنددکه با وحشت نپیوندد
نمیدانمکدامین بیوفا آیینه چید اینجا
مر از بیبری هم راحتی حاصل نشد، ورنه
بهار سایهای رنگینتر ازگل داشت بید اینجا
گواهکشتهٔ تیغ نگاه اوست حیرانی
کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا
کفن در مشهد ما بینوایان خونبها دارد
ز عریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل
تو همگرگوش داری نالهای خواهیشنید اینجا
No comments:
Post a Comment