باز روز امد به پایان,شام دلگیر است و من!
تا سحر سودای ان زلف,چو زنجیر است و من!
دیگران سرمست و در اغوش جانان خفته اند!
انکه بیدار است و هر شب مرغ شبگیر است و من!
تا سحر سودای ان زلف,چو زنجیر است و من!
دیگران سرمست و در اغوش جانان خفته اند!
انکه بیدار است و هر شب مرغ شبگیر است و من!
گفته بودم زودتر,در راه عشقت جان دهم!
بعد از این تا زنده باشم,عذر تاخیر است و من!
سبحه و سجاده و مهری مرتب کرده شیخ!
تا چه پیش اید خدایا,دام تزویر است و من!
هر گرفتاری کند تدبیر استخلاص خویش!
تا گرفتارش شوم,پیوسته تدبیر است و من!
منعم از کوشش مکن ناصح که اخر میرسم!
یا به جانان یا به جان,میدان تقدیر است و من!
از در شاه عالم لذتی حاصل نشد!
بعد از این در کنج حجله,خدمت پیر است و من!
No comments:
Post a Comment