Saturday, November 3, 2012

مولانا جلا الدین محمد بلخی---سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش

سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه
برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش

آن روی گلستانش وان بلبل بیانش

و آن شیوه‌هاش یا رب تا با کی است آنش

این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست

بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش


مولانا جلا الدین محمد بلخی

No comments:

Post a Comment