از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بی زاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپارم
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم ، ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم ، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
حسین منزوی
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپارم
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم ، ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم ، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
حسین منزوی
No comments:
Post a Comment