شب که طوفان جوشي چشم ترم آمد
بياد فکر دل کردم بلاي ديگرم آمد بياد
با کدامين آبرو خاک درش خواهي شدن
داغ شو اي جبهه دامان ترم آمد بياد
نقش پائي کرد گل بيتابيم در خون نشاند
پهلوئي بر خاک ديدم بسترم آمد بياد
ذره را ديدم پرافشان هواي نيستي
نقطه ئي از انتخاب دفترم آمد بياد
سجده منظور کيم نقش جبينم جوش زد
خاک جرلان که خواهم شد سرم آمد بياد
در گريبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر
کشتيم ميبرد طوفان لنگرم آمد بياد
بيتو عمري در عدم هم ننگ هستي داشتم
سوختم بر خويش تا خاکستر آمد بياد
تا سحر بي پرده گردد شبنم از خو رفته است
الوداع اي همنشينان دلبرم آمد بياد
جرأتم از خجلت بيدستگاهي داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد بياد
حسرت طوفان بهار عالم مخموريم
هر قدر گرديد رنگم ساغرم آمد بياد
اي فراموشي کجائي تا بفريادم رسي
باز احوال دل غم پرورم آمد بياد
(بيدل) اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آئينه عرض جوهرم آمد بياد
Saturday, December 14, 2013
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment