Wednesday, May 14, 2014
در این بُـن بسـت...!
در این بُـن بسـت...!
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
دهان ات را می بویند
مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم.
دل ات را می بویند
روزگارِ غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستویِ خانه نهان باید کرد
در این بُن بستِ کج و پیچِ سرما
آتش را
به سوخت بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی ست، نازنین
آن که بر دز می کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستویِ خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند
بر گذرگاه ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون آلود
روزگارِ غریبی ست، نازنین
و تبسّم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستویِ خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
برآتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی ست، نازنین
◘
ابـلـیـسِ پیروز مـسـت
سـورِ عـزایِ ما را بر سـفـره نـشـسـتـه اسـت!
خدا را در پستویِ خانه نهان باید کرد...!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment