مرا در لباس سفید نخواهد دید
مرا در هیچ لباسی نخواهد دید
عریانی مرا انتظاری نیست
جز زخمِ تازیانه نگاه هایی
که مادرم را وادار میکند
بلندی آرزویش به بلندی پیراهنِ من باشد
حتی برای یک شب
دلم برای پدرم میسوزد
پشت سکوتِ اندوهبارِ من
پشتِ لبخندهای ساختگی
پشت آرام بودنم
دختری را نمیبیند که متانت را میان شیطنتهای ذاتیاش گم کرد
که خودش را در جنگلِ سوخته ی سنتها گم کرد
دختری که چنین بی غوغا خود زنی میکند
که تن به عصیانِ روح میدهد تا بیزار بماند از فرسودگی
پشتِ این دریای آرام
پدر خروشِ دخترش را نمیبیند
پدر دوست دارد دختری را ببیند
که مادر را به آرزویش میرساند
حتی برای یک شب
نیکی فیروزکوهی
پشت سکوتِ اندوهبارِ من
پشتِ لبخندهای ساختگی
پشت آرام بودنم
دختری را نمیبیند که متانت را میان شیطنتهای ذاتیاش گم کرد
که خودش را در جنگلِ سوخته ی سنتها گم کرد
دختری که چنین بی غوغا خود زنی میکند
که تن به عصیانِ روح میدهد تا بیزار بماند از فرسودگی
پشتِ این دریای آرام
پدر خروشِ دخترش را نمیبیند
پدر دوست دارد دختری را ببیند
که مادر را به آرزویش میرساند
حتی برای یک شب
نیکی فیروزکوهی
No comments:
Post a Comment