دانم که نداری رهی جز رفتن از این دل
آسوده ترین باش که در دل تو بمانی
امروز که چشمت شده آمال وجودم
سخت است که مجنون شده، عاقل تو بمانی
اندیشه پر درد من امروز چو دیروز
پر می کشد ، اما چو مایل تو بمانی
دیوانه ترینم سخن از عشق چه حاصل؟
ترسم که در این مرتبه در گل تو بمانی!
من غرق تمنای دل عاشق خویشم
شاید که در این راه به ساحل تو بمانی
در شهر پر از رشک و غم و ماتم و نیرنگ
خورشید برو بهر چه حاصل تو بمانی؟
<شاهد> به که گوید غم آکنده به دل را
آنگاه بگوید که به منزل تو بمانی
دکتر عباس قیومی
اندیشه پر درد من امروز چو دیروز
پر می کشد ، اما چو مایل تو بمانی
دیوانه ترینم سخن از عشق چه حاصل؟
ترسم که در این مرتبه در گل تو بمانی!
من غرق تمنای دل عاشق خویشم
شاید که در این راه به ساحل تو بمانی
در شهر پر از رشک و غم و ماتم و نیرنگ
خورشید برو بهر چه حاصل تو بمانی؟
<شاهد> به که گوید غم آکنده به دل را
آنگاه بگوید که به منزل تو بمانی
دکتر عباس قیومی
No comments:
Post a Comment