Monday, July 18, 2016

جبر چه بوٓد بستنِ اشكسته را


جبر چه بوٓد بستنِ اشكسته را
يا بپيوستن رگِ بگسسته را
چون در اين ره پاى خود نشكسته اى
بر كه مى خندى؟ چه پا را بسته اى؟
حيرت و زارى گهِ بيمارى است

وقتى بيمارى همه بيدارى است
آن زمان كه مى شوى بيمار تو
مى كُنى از جُرم استغفار تو
مى نمايد بر تو زشتىِ گنه
مى كنى نيَت كه باز آيى به ره
پس بدان اين اصل را اى اصل جو
هر كه را درد است او بُردٓست بو
هر كه او بيدار تر پُر درد تر
هر كه او آگاه تر رُخ زرد تر
گر ز جبرش آگهى، زاريت كو؟
بينشٍ زنجيرِ جباريت كو؟
بسته در زنجير چون شادى كند؟
كى اسير حبس آزادى كند
ور تو جبر او نمى بينى مگو
ورتو مى بينى، نشانِ ديد كو

No comments:

Post a Comment