Tuesday, July 12, 2016

بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم

محو بودم ، هر چه دیدم ،دوش دانستم تویی
گر همه مژگان ‌گشود آغوش ، دانستم تویی

حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من
بر در دل تا نهادم ‌گوش ، دانستم تویی

مشت خاک و این همه سامان ناز ،اعجاز کیست؟
بیش ازین از من غلط مفروش ، دانستم تویی

نیست ساز هستی‌ام تنها دلیل جلوه‌ات
با عدم هم ‌گر شدم همدوش ، دانستم تویی

محرم راز حیا آیینه دار دیگر است
هر چه شد از دیده‌ها روپوش ، دانستم تویی

غفلت روز وداعم از خجالت آب‌ کرد
اشک می‌رفت و من بیهوش دانستم تویی

بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم
شعله‌ای را یافتم خاموش ، دانستم تویی

No comments:

Post a Comment