خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم به ره دوست نشينيم و مرادى طلبيم
زاد راه حرم وصل نداريم مگر به گدائى ز در ميكده زادى طلبيم
اشك آلوده ء ما گرچه روانست ولى به رسالت سوى او پاك نهادى طلبيم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام اگر از جور غم عشق تو دادى طلبيم
نقطه ء خال تو بر لوح بصر نتوان زد مگر ا...ز مردمك ديده مدادى طلبيم
عشوه اى از لب شيرين تو دل خواست به جان...به شكر خنده لبت گفت مزادى طلبيم
تا بود نسخه ء عطرى دل سودا زده را . از خط غاليه ساى تو سوادى طلبيم
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد ما به اميد غمت خاطر شادى طلبيم
بر در مدرسه تا چند نشينى حافظ خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم
زاد راه حرم وصل نداريم مگر
اشك آلوده ء ما گرچه روانست ولى
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
نقطه ء خال تو بر لوح بصر نتوان زد
عشوه اى از لب شيرين تو دل خواست به جان..
تا بود نسخه ء عطرى دل سودا زده را .
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
بر در مدرسه تا چند نشينى حافظ
No comments:
Post a Comment