ای تکدرخت شرقی مغرب نشين بگو
از آيه های باور و نور و يقين بگو
ای شهسوار وادی شعر دری بمان
با من ز همصدايی صبح بهين بگو
از آشيان سوخته بر شاخه های نور
وز ريشه های سوخته از تفت کين بگو
بعد از من و تو آبی آن آسمان چه شد؟
تيغ طلوع برآمد از آن آستين بگو
صد حنجره صدا به دل واژه آب کن
در کوچه های مردهء شهر غمين بگو
از ريشه های آبی آواز های نور
با باغهای خستهء آن سرزمين بگو
بس روز ها که روزنه يی ديده وا نکرد
وردی برای ختم شب ای بهترين بگو
از آيه های باور و نور و يقين بگو
ای شهسوار وادی شعر دری بمان
با من ز همصدايی صبح بهين بگو
از آشيان سوخته بر شاخه های نور
وز ريشه های سوخته از تفت کين بگو
بعد از من و تو آبی آن آسمان چه شد؟
تيغ طلوع برآمد از آن آستين بگو
صد حنجره صدا به دل واژه آب کن
در کوچه های مردهء شهر غمين بگو
از ريشه های آبی آواز های نور
با باغهای خستهء آن سرزمين بگو
بس روز ها که روزنه يی ديده وا نکرد
وردی برای ختم شب ای بهترين بگو
No comments:
Post a Comment