مجنون صفت بناله و فریاد میروم
در بیستون بدیدن فرهاد میروم
در بیستون بدیدن فرهاد میروم
من صید نیم بسمل از یاد رفته ام
بالک زده به خانهء صیاد میروم
بی قسمتی نگر که پس از عمر یار من
خواهد که یاد من کند از یاد میروم
روشن نشد چراغ امیدم بشام مرگ
یعنی ازین جهان دل ناشاد میروم
یارم اگرچه نیست ولیکن بکوی او
بهر تسلئ دل ناشاد میروم
شد عمر ها که قامت سروش ندیده ام
از یاد او به سایهء شمشاد میروم
تیر نگاه او بدلم میرسد چو برق
از بیم اگر به خانهء فولاد میروم
هردم شهید و بیکس و بیخانمان شدم
آخر زعشق روئ تو برباد میروم
آخر زعشق روئ تو برباد میروم
هستم بجان غلام دل عشق بار خویش
هرجا زگلرخی که خبر داد میروم
از گلرخان کابلی آزرده دل شدم
در سوئ هند هرچه که رُوداد میروم
بی سیم و زر چو سیم بران یار من نشد
هر روزه در زیارت زرداد میروم
از بسکه در فراق رُخت ناتوان شدم
در سوئ کعبه از پی امداد میروم
جائی نموده ام درکِ یار با وفا
این بیوفا اگر دل من داد میروم
دانستم عشقری پی خوبان فتاده اِی
از خاطرت بملک پریزاد میروم
No comments:
Post a Comment