Sunday, January 29, 2012

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پياده آمده‌ بودم‌، پياده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شكسته خواهدشد
و سفره‌ای كه تهی ‌بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عيد، همسايه‌!
... صدای گريه نخواهی شنيد، همسايه‌!
همان غريبه كه قلك نداشت‌، خواهد رفت‌
و كودكی كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌
منم تمام افق را به رنج گرديده‌،
منم كه هر كه مرا ديده‌، در گذر ديده‌
منم كه نانی اگر داشتم‌، از آجر بود
و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آينه‌، تصويری از شكست من است‌
به سنگ‌ سنگ بناها، نشان دست من است‌
اگر به لطف و اگر قهر، می ‌شناسندم‌
تمام مردم اين شهر، می ‌شناسندم‌
من ايستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم‌، اگر دهر ابن ‌ملجم شد
محمد کاظم کاظمی

No comments:

Post a Comment