چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است
سخن شناس نه ئ جان من خطا این جاست
Thursday, January 5, 2012
ياد دورانی که دورانم به دور يار بود
ياد دورانی که دورانم به دور يار بود
صاحب اقبال بودم بخت من بيدار بود
در صف شاهد پرستان امتيازی داشتم
دلبرم در اردوی خوبان سپهسالار بود
حاليا هم حسن بسيار است اما بی نمک ... روی مهرويان آن ايام جوهردار بود
عقل مانع شد مرا از عالم ديوانگي
ورنه دامان بيابان بی در و ديوار بود
عشق اگر در کار و بار اين جهان می گذاشت
کرۀ مهتاب رفتن پيش من نسوار بود
عشقری در اين جهان يک سرپناهی هم نداشت
در ديار بيکسی جان داد و بی غمخوار بود
صوفی عشقری
No comments:
Post a Comment