Tuesday, January 31, 2012

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
...
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش «دل و جان» کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال، هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت «مهمان» کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یک طرف
وین یک طرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است «شهریار»
پای قناعتی که به دامان کشیده ام

شهریار

No comments:

Post a Comment