Tuesday, February 21, 2012

من رانده ز میخانه ام از من بگریزید

من رانده ز میخانه ام از من بگریزید

درد کش دیوانه ام از من بگریزید

در دست قضا جان بلب و دیده به مینا
...
سرگشته چو پیمانه ام از من بگریزید

آن شمع مزارم که ره انجمنم نیست

مهجور ز پروانه ام از من بگریزید

بر ظاهر آباد من امید مبند ید

من خانه ء وبرانه ام از من بگریزید

دیوانهء زنجیر هوسهای محالم

افسونی افسانه ام از من بگریزید

آن سیل جنونم که بجان آمده از کوه

بنیان کن کاشانه ام از من بگریزید

زانروز که دل مرد و عطش مرد و هوس مرد

من از همه بیگانه ام از من بگریزید

شهر آشوب

No comments:

Post a Comment