Sunday, February 19, 2012

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندی

اگر بی‌من خوشی یارا به صد دامم چه می‌بندی
وگر ما را همی‌خواهی چرا تندی نمی‌خندی

کسی کو در شکرخانه شکر نوشد به پیمانه
بدین سرکای نه ساله نداند کرد خرسندی
...
چو رشک ماه و گل گشتی چو در دل‌ها طمع کشتی
نباشد لایق از حسنت که برگردی ز پیوندی

خوشا آن حالت مستی که با ما عهد می‌بستی
مرا مستانه می‌گفتی که ما را خویش و فرزندی

پیاپی باده می‌دادی به صد لطف و به صد شادی
که گیر این جام بی‌خویشی که باخویشی و هشمندی

سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت
نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی

نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی
نه بستان و گلستانی نه کان شکر و قندی

خمش باشم بدان شرطی که بدهی می خموشانه
من از گولی دهم پندت نه ز آنک قابل پندی
مولوی

No comments:

Post a Comment