درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو، بی صفا شو، من صفای دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آن
جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم
صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل، عزای دیگری دارم
جهان، گو، بی صفا شو، من صفای دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آن
جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم
صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل، عزای دیگری دارم
غمین باغِ مرا باشد بهارِ راستین : پاییز
که با این فصل، من سر ّ و صفای دیگری دارم
من این پاییز در زندان، به یاد باغ و بستانها
سرودِ دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
هَزاران را بهاران در فغان آرد، مرا «پاییز»
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
چو گرید های های، ابرِ خزان، شب، بر سرِ زندان
به کنجِ دخمه من هم های های دیگری دارم
چه باید کرد؟ سهم این است و من هم با سخن باری
زمان را هر زمان ذمّ و هجای دیگری دارم
جواب «های» باشد «هوی» - می گوید مَثَل - واین پند
من از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم
مهدی اخوان ثالث
که با این فصل، من سر ّ و صفای دیگری دارم
من این پاییز در زندان، به یاد باغ و بستانها
سرودِ دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
هَزاران را بهاران در فغان آرد، مرا «پاییز»
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
چو گرید های های، ابرِ خزان، شب، بر سرِ زندان
به کنجِ دخمه من هم های های دیگری دارم
چه باید کرد؟ سهم این است و من هم با سخن باری
زمان را هر زمان ذمّ و هجای دیگری دارم
جواب «های» باشد «هوی» - می گوید مَثَل - واین پند
من از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم
مهدی اخوان ثالث
No comments:
Post a Comment