Friday, April 26, 2013

صوفی عشقری

نگویی بهر دنیا گریه کردم
پی آن سرو رعنا گریه کردم

کسی در غم شریک من نگردید
به حال خویش تنها گریه کردم

به عمر خود ندیدم روز وصلش
ز هجرش گرچه شبها گریه کردم

چو مجنون از غم لیلی وش خود
ز خانه تا به صحرا گریه کردم

به راه انتظار یوسف خویش
به مانند زلیخا گریه کردم

به یادت اشک باریدم چو باران
مثال آب دریا گریه کردم

ز هستی تا عدم نالیده رفتم
ز دنیا تا به عقبا گریه کردم

دگر ها خنده کردند و من زار
به هر سیر و تماشا گریه کردم

ندیدم عشقری از گریه حاصل
یقینم شد که بیجا گریه کردم

(صوفی عشقری)

No comments:

Post a Comment