Monday, December 24, 2012

پروین اعتصامی--- روزی گذشت پادشهی از گذرگهی


روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست ؟

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقَدَر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این «اشک» دیده‌ی من و «خون» دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خَرَد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورَد گداست

بر قطره‌ی «سرشک» یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست !

«پروین» به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست!

پروین اعتصامی

No comments:

Post a Comment