این غزل یکی از آنهایست که صوفی عشقری بعد از صحت یابی سرود.
گرچه در کیش محبت شکوه کردن خوب نیست
با همه خوبست یارم همره ی من خوب نیست
با مریضان دگر آب و هوای خوش نکوست
زخم ناسور هرکه دار سیر گلشن خون نیست
زخم ناسور هرکه دار سیر گلشن خون نیست
در جهان هر چیز از سر بگذرد درد سر است
درد اگر باشد سخن بسیار گفتن خوب نیست
درد اگر باشد سخن بسیار گفتن خوب نیست
آنچه ناممکن بود ضائع مکن اوقات خویش
چون بکف نا آید، غم بیهوده خوردن خوب نیست
چون بکف نا آید، غم بیهوده خوردن خوب نیست
گرچه با امر قضا مارا نشاید دم زدن
در جوانی راست میپرسید مردن خوب نیست
در جوانی راست میپرسید مردن خوب نیست
پیر گشتی عشقری در گوشه عزلت نشین
پا بیرون آوردنت از بین دامن خوب نیست
پا بیرون آوردنت از بین دامن خوب نیست
و..
هزاران شکر ایزد این زمان گردید کر گوشم
که فارغ از شنیدن شد ز حرف خیر و شر گوشم
که فارغ از شنیدن شد ز حرف خیر و شر گوشم
No comments:
Post a Comment