Friday, November 29, 2013

محمد حسین شهریار

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
می روم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیده ی کوته نظران
دل چون آینه ی اهل صفا می شکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بی خبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه ی شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا ، تو ببخشای به خونین جگران
ره بیدادگران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و در به دری
شورها در دلم انگیخته چون نو سفران
محمد حسین شهریار

No comments:

Post a Comment