از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم
در عشق نظر کن ، که چه دادیم و چه دیدیم
هرعقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم
هر عشوه که آن چشم سیه کرد خریدیم
در عهد بتان آنچه وفا بود نمودیم
در عالم عشق آنچه بلا بود کشیدیم
زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم
روی چو مهش گفت که ما صبح امیدیم
هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش
زین کان ملاحت ، چه نمک ها که چشیدیم
فروغی بسطامی
در عشق نظر کن ، که چه دادیم و چه دیدیم
هرعقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم
هر عشوه که آن چشم سیه کرد خریدیم
در عهد بتان آنچه وفا بود نمودیم
در عالم عشق آنچه بلا بود کشیدیم
زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم
روی چو مهش گفت که ما صبح امیدیم
هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش
زین کان ملاحت ، چه نمک ها که چشیدیم
فروغی بسطامی
No comments:
Post a Comment