Sunday, March 16, 2014

فروغی بسطامی


از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم
در عشق نظر کن ، که چه دادیم و چه دیدیم

هرعقده که آن زلف دوتا داشت گشودیم
هر عشوه که آن چشم سیه کرد خریدیم

در عهد بتان آنچه وفا بود نمودیم
در عالم عشق آنچه بلا بود کشیدیم

زلف سیهش گفت که ما شام مرادیم
روی چو مهش گفت که ما صبح امیدیم

هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش
زین کان ملاحت ، چه نمک ها که چشیدیم

فروغی بسطامی

No comments:

Post a Comment