چیزهایی هسـت کــه نمی دانـــم...
می دانم ، ســـبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تــا اوج ، مـن پــر از بال و پـرم
راه می بينم در ظلمت ، من پـر از فانوسم
من پـر از نورم و شن ، و پـر از دار و درخـت
پــرم از راه ، از پـل ، از رود ، از مــوج
پــرم از سايه برگی در آب........
چه درونم تنهاســـــت........
سهراب سپهری
می دانم ، ســـبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تــا اوج ، مـن پــر از بال و پـرم
راه می بينم در ظلمت ، من پـر از فانوسم
من پـر از نورم و شن ، و پـر از دار و درخـت
پــرم از راه ، از پـل ، از رود ، از مــوج
پــرم از سايه برگی در آب........
چه درونم تنهاســـــت........
سهراب سپهری
No comments:
Post a Comment