Tuesday, March 18, 2014
پروین اعتصامی
محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: اي دوست, اين پيراهن است, افسار نيست
گفت: مستي, زآن سبب افتان و خيزان مى روي
گفت: جرم راه رفتن نيست, ره هموار نيست
گفت, مى بايد تو را تا خانه قاضي برم
گفت: رو صبح آي, قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت: نزديك است والي را سراي, آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه خّمار نيست
گفت: تا داروغه را گوييم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع,كار درهم و دينار نيست
گفت: از بهر غرامت,جامهات بيرون كنم
گفت: پوسيده است, جز نقشي ز پود و تار نيست
گفت: آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت: در سر عقل بايد, بى كلاهي عار نيست
گفت: مىبسيار خوردي زآن چنين بى خود شدي
گفت: اي بيهوده گو, حرف كم و بسيار نيست
گفت: بايد حد زند هشيار مردم, مست را
گفت: هشياري بيار, اينجا كسي هشيار نيست
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment