روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه ی زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست ؟
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وانچه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خون رَزان* است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود؟
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست؟
حافظ
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه ی زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست ؟
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وانچه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خون رَزان* است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود؟
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست؟
حافظ
No comments:
Post a Comment