Thursday, January 10, 2013

مولانا--چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کـند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی ام در اندازد میان قلزم پر خون

زند موجی بر ان کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون

نهنگی هم بر ارد سر خورد ان اب دریا را

چنان دریای بی پایان شود بی اب چون هامون

شکافد نیز ان هامون، نهنگ بحر فرسا را

کشد در قعر ناگاهان، یه دست قهر چون قارون

چو این تبدیلها امد، نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر دگر چون شد؟ که چون، غرق است در بی چون

چه دانمهای بسیار است، لیکن من نمی دانم

که خوردم از دهان بندی در ان دریا کفی افیون



مولانا

No comments:

Post a Comment