Thursday, January 3, 2013

صوفی عشقری--دل آن باشد که آرامی ندارد

دل آن باشد که آرامی ندارد
بجز ياد دلآرامی ندارد

خجالت می کشم از ياد ياريچ
که با من خط و پيغامی ندارد

به آن مهوش نگردم يار هرگز
که دارد سيب و بادامی ندارد

مرا دلدار گفت آيم بسويت
زمان و وقت و ايامی ندارد

به شب ميخوابم آسوده بجايي
که ديوار و در و بامی ندارد

چه معشوق است آن معشوق ياران
که از خود رند بدنامی ندارد

نمی آيد خوشم آن ماهرويي
که هر کوچه بدنامی ندارد

نکوروی هست اما دلربا نيست
که بر رو دانه و دامی ندارد

گذر کن از دبستان محبت
که درس عشق انجامی ندارد

نگارا عشقريت بی سواد است
که شرح حال و ارقامی ندارد

(صوفی عشقری

No comments:

Post a Comment