سیاوش کسرایی
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آنِ ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خواب امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آنِ ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خواب امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
No comments:
Post a Comment