Monday, August 26, 2013

حافظ

شراب بي‌غش و ساقي خوش دو دام رهند
که زيرکان جهان از کمندشان نرهند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه*
هزار شکر که ياران شهر* بي‌گنهند

جفا نه پيشۀ درويشيست و راهروي
بيار باده که اين سالکان نه مرد رهند

مبين حقير گدايان عشق را کاين قوم
شهان بي کمر و خسروان بي کلهند*

به هوش باش که هنگام باد استغنا*
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند

مکن که کوکبۀ دلبري* شکسته شود
چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند

غلام همت دردي کشان يک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس* و دل سيهند

قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشهند

جناب عشق بلند است، همّتي حافظ
که عاشقان ره بي‌همّتان به خود ندهند

No comments:

Post a Comment