اما من انسانم...
گذرگاهی صعب است زندگی؛ تنگابی در تلاطم و در جوش.
ایمان یکی چشم بند است؛ دیواری در برابر بینش.
به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش در می آورد،
من کوه بی جان نیستم،
انسانم من!
سنگ مقدس در این جهان بسیار است
صیقل خورده به بوسه های لبان خشکیده از عطش.
ایمان به جسم بی جان روح می بخشد، لیکن
من جسم بی جان نیستم،
انسانی زنده ام من!
من نابینایی آدمیان را دیده ام
و توفیدن گردباد را بر عرصه پیکار،
من آسمان را دیده ام
و آدمیان را سرگردان
به مهی دودگونه فروپوشیده،
مرا به ایمان، ایمان نیست.
اگراندوهگینت می کند بگو اندوهگینم.
حقیقت را بگو، نه لابه کن، نه ستایش
تنها به تو ایمان دارم ای وفاداری به قرن و به انسان!
توان تحملت ار هست شکوه مکن.
به پرسش اگر پاسخ می گویی پاسخی در خور بگوی.
در برابر رگبار گلوله اگر می ایستی مردانه بایست.
که پیام ایمان و وفا بجز این نیست!
ایلیا ارنبورگ ترجمه احمد شاملو
No comments:
Post a Comment