Friday, March 1, 2013

خواجوی کرمانی

بگذر اي خواجه و بگذار مرا مست اينجا
که برون شد دل سرمست من از دست اينجا

چون توانم شد از اينجا که غمش موي کشان
دلم آورد و به زنجير فرو بست اينجا

تا نگوئي که من اينجا ز چه مست افتادم
هيچ هشيار نيامد که نشد مست اينجا
کيست اين فتنه نوخاسته کز مهر رخش
اين دل شيفته حال آمد و بنشست اينجا

دل مسکين مرا نيست در اينجا قدري
زانک صد دل چو دل خسته من هست اينجا

دوش کز ساغر دل خون جگر ميخوردم
شيشه نا گه بشد از دستم و بشکست اينجا

نام خواجو مبر اي خواجه درين ورطه که هست
صد چو آن خسته دلسوخته در شست اينجا

"خواجوی کرمانی"

No comments:

Post a Comment