ز محبت در جهان امروز يک نام است و بس
لاف عشق اين هوسناکان همه خام است و بس
ممتحن گر امتحان گيرد ز روی راستي
اين گروه کاميابان جمله ناکام است و بس
نيست راحت بگذر از اين طمطراق زندگي
خاک گرد ای دل که زير خاک آرام است و بس
سعی و کوشش می نمايد ليک ره پر لغزش است
بندۀ بيچاره در هر گام الزام است و بس
شور اين هستی که می بينی برای نيستی است
اينهمه آغاز ها تمهيد انجام است و بس
درد سر خود را مده گر صاحب معناستي
مقصد علم دو عالم در الف لام است و بس
شيخ شهر ما ندارد يادگار ديگري
يا تيمم يا وضوی چهاراندام است و بس
گرچه عمری شد که دامن از علايق چيده ام
هرکجا پا می گذارم حلقهء دام است و بس
دل نبندی عشقری با رنگهای دلفريب
کاين همه نيرنگها نيرنگ اوهام است و بس
(صوفی عشقری)
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment