Sunday, April 6, 2014

حافظ

گر می فروش حاجتِ رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند

حقا کز این غمان برسد مژدۀ امان
گر سالکی به عهدِ امانت وفا کند

گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند

در کارخانه‌ای که رهِ عقل و فضل نیست
فهمِ ضعیف رای، فضولی چرا کند؟

مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید، خطا کند

ما را که دردِ عشق و بلایِ خمار کشت
یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

جان رفت در سرِ می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیایِ ما کند

No comments:

Post a Comment