Sunday, April 6, 2014

حافظ

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و برفت
رویِ مه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حِرزِ یَمانی* خواندیم
وز پی اش سورۀ اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چَمان در چمنِ حُسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم* و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

No comments:

Post a Comment