Sunday, April 6, 2014

سعدی

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌ دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست

گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست

مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست

دلشدهٔ پای بند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست

مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست

تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

هرکه به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست

"سعدی" از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گـو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

No comments:

Post a Comment