عشقِ سرمدی
جلوۀ جنون خیزد از سرشکِ تصویرم
خندہ می کند امشب دانه ھای زنجیرم
دستِ سرنوشتِ من، در ُخم سرشتِ من
جاودانه جوشانید خونِ عشق با شیرم
تا ز برقِ چشمِ عشق، چشمِ من جھانبین شد
عقل جبھه می ساید، پیشِ پای تدبیرم
از خروشِ ھر باد و ز غریوِ ھر سیلاب
من ز جا نمی جنبم، سخت ریشه تعمیرم
چون به گوشِ سردِ کوہ، قصۀ غمم گفتم
قلبِ سنگِ آن شد آب، از گدازِ تأثیرم
پشتِ آسمان لرزید، قلبِ کھکشان جنبید
از خروشِ گلبانگِ نالۀ زمینگیرم
مرغِ ھمتِ شوقم قصدِ آسمان ھا داشت
در رہِ ھدف پویی، سوخت شھپرِ تیرم
کیفِ می پرستی را، رازِ عشق و مستی را
زاھدان نمی دانند، می کنند تکفیرم
در بھارِ استغنا، چون گلابِ مغرورم
رنگِ زردِ منت را در بغل نمی گیرم
چون شفق ز رنگِ من بوی صبح می آید
لحظۀ سرانجام ِ خواب ِ نیک تعبیرم
نغمۀ فنا تا چند پیشِ گوشِ من خوانید؟
عشقِ «سرمدی» دارم ھیچگه نمی میرم
Thursday, April 24, 2014
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment