لهیبِ سرکش
بریز بارِ دگر زین شراب در جامم
که لذتِ دیگری داشت، تلخیِ کامم
زبانه می کشد از ذره ذرۀ جسمم
لهیبِ سرکش عشقی که سوخت آرامم
ز تیره رنگیِ شب، در دلم هراسی نیست
چراغِ چشمِ تو باشد ستارۀ شامم
دبیرِ عشق مرا درسِ زندگی آموخت
مگر هنوز به نزدش چو کودکِ خامم
به سنگلاخِ وفا رهنوردی آسان نیست
مگیر خرده فراوان به لغزش گامم!
ز نورِ تجربه بیناست چشمِ من، صیاد
چه ممکن است کشد دانۀ تو در دامم
ز خونِ خویش خطی می کشم به سوی شفق
چه خوب عاشقِ این سرخیِ سرانجامم
تویی که پشت تو می لرزد از تصورِ مرگ
منم که زندگیِ دگریست اعدامم
نویدِ فتحِ شبستان دهم به راهروان
سرودِ رزمِ پیام آوران شود نامم
عقابِ زخمی ام و می توانی ام کشتن
مگر محال بود لحظه یی کنی رامم
گِل وجود مرا پخته کرد کورۀ عشق
مگر هنوز به دستش چو بادۀ خامم
ز بس که زود ز کف رفت لحظه ها "سرمد"
بسی دریغ بود از شتابِ ایامم!
بریز بارِ دگر زین شراب در جامم
که لذتِ دیگری داشت، تلخیِ کامم
زبانه می کشد از ذره ذرۀ جسمم
لهیبِ سرکش عشقی که سوخت آرامم
ز تیره رنگیِ شب، در دلم هراسی نیست
چراغِ چشمِ تو باشد ستارۀ شامم
دبیرِ عشق مرا درسِ زندگی آموخت
مگر هنوز به نزدش چو کودکِ خامم
به سنگلاخِ وفا رهنوردی آسان نیست
مگیر خرده فراوان به لغزش گامم!
ز نورِ تجربه بیناست چشمِ من، صیاد
چه ممکن است کشد دانۀ تو در دامم
ز خونِ خویش خطی می کشم به سوی شفق
چه خوب عاشقِ این سرخیِ سرانجامم
تویی که پشت تو می لرزد از تصورِ مرگ
منم که زندگیِ دگریست اعدامم
نویدِ فتحِ شبستان دهم به راهروان
سرودِ رزمِ پیام آوران شود نامم
عقابِ زخمی ام و می توانی ام کشتن
مگر محال بود لحظه یی کنی رامم
گِل وجود مرا پخته کرد کورۀ عشق
مگر هنوز به دستش چو بادۀ خامم
ز بس که زود ز کف رفت لحظه ها "سرمد"
بسی دریغ بود از شتابِ ایامم!
No comments:
Post a Comment