Saturday, February 2, 2013

خواجوی کرمانی--بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا

بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا

که برون شد دلِ سرمستِ من از دست اینجا


چون توانم شد از اینجا؟ که غمش موی کشان

دلم آورد و به زنجیر , فرو بست اینجا


تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم

هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا


کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش؟

این دلِ شیفته حال آمد و بنشست اینجا


دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری

زانک صد دل چو دل خسته ی من هست اینجا


دوش کز ساغرِ دل ,خون جگر میخوردم

شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا


نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست

صد چو آن خستهٔ دلسوخته در شست اینجا


خواجوی کرمانی.

No comments:

Post a Comment