Tuesday, October 29, 2013

پروین اعتصامی


محـتسب مسـتی بـه ره ديـد و گريبانـش گــرفت
مست گفت ای دوست اين پيراهن است افسار نيست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خيزان می روی
گفت: جـرم راه رفتن نيـست، ره هـموار نيست

گفت: مي‌بايد تــو را تـا خانهء قاضــی بـرم
گفت: رو صبح آی، قاضی نيمه شب بيدار نيست

گفت: نزديـک است والی را سـرای آنجـا شويم
گفت: والی از کـجـا در خـانهء خمـار نيـست؟

گفت: تا داروغـه را گـوييـم در مسـجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مـردم بـدکار نيــست

گفت: دينـاری بـده پنهـان و خـود را وارهـان
گفت: کار شرع، کار درهم و ديــنـار نيست

گفت: از بهر غرامت جـامه ات بيـــرون کـنم
گفت: پوسيده است، جز نقشی ز پودوتار نيست

گفت: آگـه نيستی کز سـر درافـتـادت کــلاه
گفت: در سر عقل بايد بی کلاهی عار نيست

گفت: می بسيار خوردی زان چنيـن بيخود شدی
گفت: ای بيهــوده گو، حرف کم و بسيـار نيـست

گفت: بايد حــد زند، هشيـــار مـردم مـست را
گفت: هشياری بيار اينجا کســـی هشيار نيست

بانو پروین اعتصامی

No comments:

Post a Comment